معنی سمت و جانب

حل جدول

سمت و جانب

سوی، زی


سمت و طرف، جانب

جهت


سمت

جهت، جانب، مقام


سمت و طرف

سو، جانب

فرهنگ فارسی هوشیار

جانب

پهلو، طرف، کنار، سمت، نحو، کناره، ضلع

ترکی به فارسی

سمت

سمت

مترادف و متضاد زبان فارسی

جانب

پهلو، جهت، سمت، سو، طرف، عرض، کرانه، کران، کنار، ناحیه، ور

عربی به فارسی

جانب

طرف , سو , سمت , پهلو , جنب , طرفداری کردن از , در یکسو قرار دادن

لغت نامه دهخدا

سمت

سمت. [س ِ م َ] (ع اِ) سمه. قرابت و خویشی. (ناظم الاطباء). || رتبه. مقام: و دانستیم رأی هند که این جمع بنام او کرده اند سمت پادشاهی است. (کلیله و دمنه).
دزد بیان من است هر که در این عهد
بر سمت شاعریش نام برآمد.
خاقانی.
از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
|| راه و روش. (ناظم الاطباء): اگر شما بر سمت تدبیر من نروید سخن مرا نامؤثر شناسید، بشما همان رسد که ببوزینگان رسید. (سندبادنامه ص 80). و از سمت راستی بیفتند. (سندبادنامه ص 5). || داغ. نشان. (غیاث) (آنندراج): شمس المعالی قابوس بسمت عدل و رأفت و انصاف و معدلت آراسته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). خود را بسمت قصور و تقصیر منسوب و موسوم نگردانم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). رجوع به سمه شود.

سمت. [س َ] (ع اِ) طرف. سوی. (ناظم الاطباء): نه راه سوی مقصدی بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی و نشان یافتم. (کلیله و دمنه). || نزد. || جانب و کنار. (ناظم الاطباء). جانب. (غیاث) (آنندراج). || ناحیه. ولایت. کشور. محله. وطن. || راه. طریق. (از ناظم الاطباء). راه و روش نیکو. (منتهی الارب). راه راست و روش نیکو. (غیاث) (از آنندراج). || (اصطلاح نجوم) زاویه ای که حاصل میشود از تلاقی دایره ٔ نصف النهاربا سطح عمودی کوکبی. (ناظم الاطباء) (از تعریفات).
- سمت الرأس، جانب سر و اکثر از این لفظ میان فلک، یعنی وسطالسماء مراد باشد. چه انسان را کاچک سرخود محاذی وسط آن معلوم میشود. (آنندراج). نقطه ٔ عمود از آسمان یعنی آن که بطور دقت در فوق شخص ناظر واقع شده. (ناظم الاطباء) (غیاث): هرگاه که آفتاب بنقطه ٔ حمل آید از سمت الرأس یعنی از راستای سر ساکنان عمارت زمین. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
|| صورت. هیئت. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || قصد و آهنگ. (آنندراج) (غیاث) (از ناظم الاطباء). || سکینه و وقار. || حسن سیرت و طریقت. || مذهب. (از ناظم الاطباء). || (مص) براستی میانه راه رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). بر سیرت نیکو رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || قصا کردن. (دهار) (المصادرزوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || بحدس و گمان راه یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتن بر گمان. (تاج المصادر بیهقی). || آماده کردن رای و وجه سخن را. (منتهی الارب) (آنندراج).

سمت. [س َ م َ] (اِ) سَمَد. نامی که در طوالش و اطراف رشت به اوجا دهند. رجوع به اوجا شود. (یادداشت بخط مؤلف).

فرهنگ عمید

سمت

طرف، جانب،
راه‌و‌روش، طریق،

فارسی به عربی

سمت

جانب، شغل، عنوان، اِتِّجاهٌ

فرهنگ فارسی آزاد

سمت

سَمْت، راه واضح- مذهب- وقار- شکل و هیئت- در فارسی بمعنای جانب و طرف نیز استعمال می شود. (جمع: سُمُوْت)

فرهنگ معین

سمت

(مص ل.) راهی را در پیش گرفتن، به راه درست و میانه راه رفتن، (اِ.) راه، روش، قصد، طرف، جانب، جمع سموت. [خوانش: (سَ) [ع.]]

معادل ابجد

سمت و جانب

562

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری